🖤شیطان و فرشته🤍پارت 6
...
جولیا:
داشتم به حرفی که جک زد فکر میکردمو با خودم کلنجار میرفتم
منظورش از تحمل من چی بود؟
داشتم میرفتم که یهویی به یه چیز نرم و گرم برخورد کردم
جک:سلام جوجه
جولیا:میزن دهنتو میارم پایینا
جک: من کمکت کردم عوض دستت درد نکنس؟
جولیا: نگاهی کردمو دیدم راس میگه اگه بالشو باز نکرده بود سرم خورده بود به تیر چراغ برق
جولیا: باشه مرسی
جک: خواهش حالا تو فکر چی بودی که اصلا حواست به دور و ورت نبود
جولیا: دیگه پسر خاله نشو
جک: هه نکنه فکر کردی من از توی زشت خوشم اومده
جولیا: برو بابا تو چی هستی که اصلا لایقت بدونم حتا به خام به تو فکر کنم چه برسه به این چیزا
جک: باشه هرچی تو بگی
جولیا:
خدافظی کردو رفت.
منم رسیدم به خونه
درو باز کردمو رفتم داخل
جولیا:
سلام مامان سلام بابا
مامان؛ و بابا سلام دخترم
مامان: جولیا یه لحظه بیا اینجا
جولیا: بله مامان؟
مامان: عزیزم ما قراره بریم سفر با مادر و پدر جک قراره بریم پاریس تا یه خونه بخریم هم اونا هم ما که اگه یه وقت خواستیم ازینجا اسباب کشی کنم خونه داشته باشیم
جولیا: خب؟
بابا: ببین عزیزم تو و جک مدرسه دارید تو باید این چند ماهی که ما نیستیم رو تو خونه جک اینا و با جک سپری کنی
جولیا: چییی بابا اصلا حرفشم نزن
بابا و مامان:
عزیزم لطفا کل کل نکن چند ماه به خاطر ما تحمل کن قول میدیم زود بیایم
جولیا: هوفففف باشه
جولیا:
رفتم تو اتاقمو درم از روی اصبانیت محکم بستم پریدم رو تخت و اهی کشیدم و با خودم میگفتم اخه چرا باید با اون بمونم ایش.