🖤شیطان و فرشته🤍پارت 4
دیدم که اون شیطان کوچولو داره پیانو میزنه
جک تو دلش:
خیلی قشنگ پیانو میزنه چی میگی پسر تو از پیانو متنفری
به خودم اومدم و یه گوشه نشستم خب راستش اصلا از رقص باله خوشم نمیومد نمیدونم چطور و چرا ولی نا خودا گاه نگاه میرفت صمت اون شیطان...
جولیا:
کلاس تموم شد رفتیم یه چیزی بخوریم و دوباره بریم سر کلاس اشپزی سرم یهویی درد گرفت داشتم سعی میکردم تحمل کنم که یهویی یه چیزی از پشت خورد بهم یه کاغذ موچاله بود برگشتم دیدم کار اون پسره ی احم بود(منظورش جکه)
پاشدمو رفتم سمتش با عصبانیت گفتم:
مریضی چیزی هستی یا از تیمارستان فرار کردی
جک: نه ولی شاید تو فرار کرده باشی
اگه دوس داری سر دعوا و کل کلو باز کنی بگو
جولیا:دِ اخه اگه من فرار کرده بودم که عین روانیا به این و اون برگه پرتاب نمیکردم
جک:بهت یاد ندادن به بزرگ ترت احترام بزاری جوجه؟
جولیا: باشه سر کل کلو دعوارو باز میکنیم
در جواب جوجه گفتم: ن که تو خیلی بزرگی بابا بزرگ
جک:وِوِوِوِ (مثلا اداشو در اورد)
جولیا: چیه نکنه بلای اسمونی نازل شدو لال شدی
الیا:بچه ها دیگه جرو بحث بسه پاشید بریم
جولیا:
چش غره ای بهش رفتمو با الیا رفتم
جک زیر لب گف: همین چش غره هات مارو کشته (البته به شوخی)
جولیا: سریع برگشت گف چیزی گفتی ؟
جک:نه من چیزی نگفتم
جولیا:جون عمت دوباره بهش چش قوره رفتمو منتظر شدم که اون اول بره بیرون.
خب خب اینم پایان پارت 4
اگه خوشتون اومد کامنت بزارید و لایک کنید
عکس کاور خوبه؟
۱-اره بابا همین خوبه
۲-نه خیر عوض کن