🖤شیطان و فرشته🤍پارت10

Dyana Dyana Dyana · 1402/03/20 13:43 · خواندن 1 دقیقه

...

جولیا:

نمیدونم ولی داره یه بلایی سرم میاد چون چون وقتی اون باهام حرف میزنه یه احساسی پیدا میکنم باید با الیا در میون بزارم

جولیا: الو الیا پاشو بیا خونه ی جک اینا

الیا: باشه اومدم

جولیا: یه ده دقیقه ای گذشت تا زنگ در بلاخره خورد

جک: من درو باز میکنم 

جولیا: لازم نکرده الیاس

جک: اها باشه

جولیا: بدو بدو اومدم پایین که یهویی پام به پام گیر کرد داشتم میافتادم که یهویی جک از همون جا پرید(پرواز کرد😂)اومد. نفهمیدم چیشد ولی چشمامو که باز کردم دیدم تو بغلش منو گرفته داشتم از تپش قلب میمردم هولش دادم و گفتم: چه غلتی مکنی اومد حرفی بزنه که دویدم پایینو درو برای الیا باز کردم

الیا: کجا موندی دختر

جولیا: بیا همچیو برات تعریف میکنم 

جولیا: دست الیا رو گرفتمو دویدم سمت اوتاقم همینجوری که داشتم میدوییدم جکم داشت نگام میکرد.

همچیو برای الیا تعریف کردم.

الیا: باورم نمیشه تو عاشقش شدی

جولیا:چی امکان نداره  

الیا: ولی دیگه شده من به نینو میگم باحاش حرف بزنه اینجور که تو میگی اونم عاشقته.

جولیا :ولی من یه شیطانم من اصلا احساس ندارم که بخوام عاشقش بشم 

الیا: ولی احساساتت فعال شده مگه بده

جولیا: اره بده احساسات ادمو نابود میکنن

الیا: نمیخوای قبول کنی خودتم اینو میدونی که عاشقش شدی.

جولیا: باشه قبول میکنم

الیا: هوراااا الان به نینو زنگ میزنم

پایان پارت 10 حمایت فراموش نشه عشقولیا.😘