🖤شیطان و فرشته🤍پارت 8

Dyana Dyana Dyana · 1402/03/19 15:28 · خواندن 1 دقیقه

...

جولیا: رفتم تو ماشین و بعد چند راه اوفتادیم 

رسیدیم خونه ی جو اینا پدر و مادرش اومد بیرو باهاشون سلام و علیک کردمو  بعدشم خدافظی رفتمو در خونشونو زدم.

جک:

درو باز کردم بلهه جولیا خانوم اونجا بود،                 وسرشم تو گوشیش بود

جک: علیک سلام بهت یاد ندادن به بزرگ ترت سلام کنی؟

جولیا: چرا ولی اخه بزرگ تری نمیبینم که سلام کنم

جک: چمدوناتو بر نمیداری؟

جولیا: من به نوکرم پول نمیدم که بهم بگه چمدوناتو ور نمیداری

جک: الان منظورت بامنه؟

جولیا: کس دیگه اییم تو این خونه هستو من بی خبرم؟

جک: اها 

چمدوناشو برداشتمو براش بردم تو اتاق بعدشم برگشتم پیشش و نشستم رو مبل که صدای زنگ در اومد.

رفتم درو باز کردم کلویی بود.

کلویی: سلام عشقم خوبی؟

جک: اره خوبم کاری داشتی؟

کلویی: اره عزیزم فهمیدم تنهایی اومدم پیشت

جک: ولی من تنها نیستم 

کلویی: سریع اومد تو بغلم چسبید مجبورم کرد که برم توی نشیمن که جولیا مارو دید .

جولیا: من میرم تو اتاق که شما ها باهم راحت باشید.

جک ن.. نن اومدم بگم نه که دیدم رفت کلویی رو از خودم جدا کردمو نشستم رو مبل و کلوییم اومد نشست بغلم 

جک: برو اونور تر 

کلویی: باشه عشقم چیزی میخوری برات بیارم؟

جک: باصدای  بلند و لحن عصبانی گفت نه فقط برو بیرون

جولیا: خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم که ...

 

خب اینم پارت 8 تا پارت بعد خدافیظ عشقولیا👋🏻