🖤شیطان و فرشته🤍پارت 7
·
1402/03/19 12:53
· خواندن 1 دقیقه
...
(روز سفر)
جولیا:
از خواب بیدار شدمو از پله ها رفتم پایین
جولیا: سلام مامان سلام بابا
بابا: سلام عزیزم
مامان: سلام دختر قشنگم
جولیا: میشه لطفا اینقدر قربون صدقم نرین؟ بدم میاد اگه یه کم توجه کنید شاخامو میبینید میفهمید که من یه دختر گوگولی مگولی لوس نیستم من یه شیطانم و ازین مسخره بازیا بدم میاد
مامان و بابا: باشه دخترم
جولیا :
دیدم دارن وسایلشونو جمع میکنن
بابا: دخترم برو وسایلتو جمع کن تا ده دقیقه دیگه بریم
جولیا:
باشه بابا
جولیا:
رفتم تو اتاقم ساکمو جمع کردم و حاضر شدم موهامو یه شونه ای کردمو رفتم پایین تا بریم
بابا: برو تو ماشین دخترم مادرتم اونجاست.
جولیا: باشه پدر